جدول جو
جدول جو

معنی معاشر شدن - جستجوی لغت در جدول جو

معاشر شدن
هم نشین شدن، هم صحبت شدن، معاشرت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ / رِ دَ)
کیفر یافتن. عقوبت یافتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معاقب گردیدن
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
دشمن شدن:
خورشید چون به معدن عدل آمد
با فضل ز مهریر معادا شد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
به عنبر آغشته شدن. عنبر آلوده شدن. معطر گشتن. خوشبو شدن:
نوک کلک از شرح خلق او معنبر می شود
صدر شرع از فر جاه او مزین آمده ست.
جمال الدین عبدالرزاق.
معنبر شد از گرد او صیدگاه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَ گَ تَ)
آباد شدن. آبادان گشتن: چنان معمور شد که چشم از تصاویر... آن سیر نگشتی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 439).
طرب سرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد.
حافظ.
، رفیع شدن. عالی شدن. رونق یافتن: حال هر دو شار در خلوص اعتقاد به اشباعی تمام انها کردم به موقع قبول افتاد و مکان ایشان معمور شد و متوقعات ایشان از حضرت به ایجاب مقرون گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 340). رستۀ امرمعروف معمور شده و متاع عفت و صلاح مرغوب گشته. (المعجم ص 12)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معاقب شدن
تصویر معاقب شدن
کیفر یافتن سزای عمل بد خود را یافتن مجازات شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معنبر شدن
تصویر معنبر شدن
معنبر گشتن: مندین شدن شاهبویه گشتن به عنبر آغشته شدن: (نوک کلک از شرح خلق او معنبر میشود صدر شرع از فرجاه او مزین آمد ست) (جمال الدین اصفهانی. 40)، خوشبو گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
آباد شدن آباد گردیدن (رسته امر معروف معمور شده و متاع عفت و صلاح مرغوب گشته) (المعجم. مد. چا. دانشگاه. 12)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معارض شدن
تصویر معارض شدن
((~. شُ دَ))
مقابل شدن، مانع گشتن
فرهنگ فارسی معین
آبادشدن، آبادان شدن
متضاد: بایر شدن، ویران گشتن، ویرانه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تحت تاثیر قرار گرفتن، ناراحت شدن، مغموم گشتن، اندوهگین شدن، به فکر فرورفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
معتکف شدن، گوشه نشینی اختیار کردن، مقیم شدن (در عتبات عالیات)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انتشار یافتن، پخش شدن، توزیع شدن، پراکنده شدن، چاپ شدن، به چاپ رسیدن، سرایت کردن، گسترده شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
يطلق
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
Emanate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
émaner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
پھیلنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
emanar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
emanować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
исходить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
випромінювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
uitstralen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
ausströmen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
ปล่อยออก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
emanare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
kutiririka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
להתפשט
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
発する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
散发
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
발산하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
নির্গত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
प्रसारित होना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
memancar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی